Sunday, October 29, 2006


صورتت
ترکیب رنگها را عوض می کند
اگر بدانی
محو رنگ است
در حضور همنشینی چشمانمان

Saturday, October 28, 2006


نمی دانمی نیست
نمی پرسم چرا
چونش را می دانم
سیاهی از شغال پدیدار است
اینجا سرد است

Tuesday, October 24, 2006


به سپاس برخواسته ام
می دانم که نمی دانمی نیست امروز
این گرمای تنت
راه راست
من ایستاده ام اینجا
شرابم ریخت

Friday, October 13, 2006


به شور هیجانی در آمیختم که شرمی در آن نیست
می خندی و گاه با نگاهی
که کمی از عصبانیت است
به من نیم نگاهی می کنی
من
در همان شرم خوشایند
به دلم می گویم
بزرگی در لحظه اش نمی گنجد
و خود باور ندارد
شیشه کمی بخار گرفته است

Wednesday, October 11, 2006


در سکوت دور خودم
چشمانت برق می زند
لرزیدم

Wednesday, October 04, 2006


به چراغ می نگریستم
استوانه ای با شکم گنده
و مردی
آنطرف تر
به وسعت کهکشان
و او که آنجا
با من بود
و من شادمان
خانمان پر از احساس است