Thursday, August 30, 2007


پنجره

شیشه داشته باشد یا نه

در اتاق ما باد می آید

نفس صحبت تو

هوای اتاق را می روبد

Thursday, August 23, 2007


آخرین چیزی که به یاد می آورم

جمله غریبی

شبیه به دروغ بود

قریب نبود

اما از شنیدن به دور بود

به وضوح تداعی می کرد

آنچه که در دلش بود

هنوز نمی دانم

آن روزها که نمی دانم می زنم را

باید خوشحال بود

یا نه

Tuesday, August 21, 2007


چه ساده و لذت بخش است

نگاه گرم تو

تجربه خوبی است

پرواز کنار تو

بدون بال

Wednesday, August 15, 2007




به غرور می خزید در پوستین خود
از شب خبرش دادم
گفتم
شب
باید بندگی کنی
یا
پوستینت را که کهنه تر شده به سر کشی
خندید
و رفت


کمی ودکا

چند کلمه حرف

و آسودگی از هرچه تو و من

و آنچه که از ما نیست و در توست

گاهی باید چشم را بست

زیر لب چند کلمه نا سزا گفت

و چشم را گشود




lyric

Wednesday, August 08, 2007




گاهی دلم برای شادمانی کودکانه ات تنگ می شود
مثل آن روز که
اژدهای قرمز را تا خانه بغل کرده بودی
خوب یادم هست
صورتت را
که به همه لبخند می زد
دلم برای عاشقانه هایت هم تنگ شده

Thursday, August 02, 2007


خانه بزرگ است

بزرگی آن نه از طول و عرض

که به وسعت روح تو و عمق درون من جا دارد

در بالکن، سبزی جاری است که هنوز هم با عطر چای چیز دل انگیزی است

با همه خستگی ها

خانه، جای آرامی است