Sunday, November 28, 2004

با تو بودن

جان شیرین من ، داشتن تو نعمتی است خدایی . آیا من می توان نا شکر باشم در حالی که وجودم متعلق به تو است ؟

Haloscan commenting and trackback have been added to this blog.

Saturday, November 27, 2004

جمعه و امروز

عسلم ، دیروز جمعه تو این چند ماه گذشته از بهترین جمعه ها بود . هر هفته غم دلم را می گرفت و فقط مشغول دعا بودم خواندن زبان ، اما این هفته به لطف و کمک خدا و تو عزیز مسرور بودم . فهمیدم که ما اشتباه نکرده بودیم
مهربانم اس ام اس امروز صبح تو به من اشتیاق داد و روز را با امید بیشتری آغاز کردم
گفتم : عزیز بهترین روز من روزی است که کاری برای تو انجام بدهم. چشم . دوستت دارم
***********
باران قشنگی می آید و من کارت را انجام دادم . خیس خیس شدم به یاد آن موقع
KLMB

عنکبوت 56

ای بندگان با ایمان من زمین من بسیار وسیع است در این صورت هر کجا باشید مرا بسیار پرستش کنید

Thursday, November 25, 2004

من و ما

من ، 27 سال پایه گذاری ، 2.5سال سختی ، 6 ماه شادی و فردا ؟
.دنیا مال ما است

Wednesday, November 24, 2004

هوای سرد ، من ، خاطرات

امروز اولین روز سرد اینجا بود ، آب تو خیابان یخ زده بود ولی من هنوز با یک پیراهن میام بیرون ، امسال یک اتفاقی افتاده که من زیاد سردم نمیشه . تو می دانی چی شده ؟
******
صبح تو ماشین یاد گودبای پارتی تو افتادم ، همش میترسیدم بابا با من برخورد خوبی نداشته باشد ولی فهمیدم که آدم خوب و مهربان هم پیدا میشود . آن موقع خوب می دانستم که این روزها هم در راه است و باید قوی باشم . روزهای آینده هم می آیند و باز هم میدانم که باید قوی تر باشم . خدا همیشه پشت و پناه ما دو تا است
******
می دانم الان به من بد و بیراه میگی و تو تنهایی سرم داد می کشی ( مثل آن روزها ) و میگی بچه بجای این کارها برو مشکلاتت را زودتر حل کن تا بیایی اینجا ، بخدا الان سرکارم و منتظرم تلفن زنگ بزند شاید این خانه فروش برود
******
آخ که چقدر دوستت دارم

Tuesday, November 23, 2004

آنجا

اسمت را
زیر اسم خدا نوشتم
هـ..ا
روزی را که به دیدار اول
تو را
پاک در کنار خود دیدم
و دانستم فرشته ام خواهی ماند
من اشتباه نکردم
21/11/2004

Monday, November 22, 2004

خدا

خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

Sunday, November 21, 2004

امروز 01/09/83

ایمیل امروز تو غریب نبود ، می دانستم امروز باید باری را متحمل شوم که شایسته ما نیست . ترا می شناسم و شک ندارم درون دلت بهترین می گذرد
بر پیمانی که با خدا و تو در آخرین روز بودنت بسته ام تا پایان عمر می مانم و می دانی که دوستت دارم

Saturday, November 20, 2004

مادر مهربان

خدا را شکر می کنم که بر من لطف دارد و مادری از تو بر من عطا کرده که مرا چون فرزند خود دوست دارد و من که هنوز نسبتم فقط به خاطر دل توست ، برای قدردانی ، ازتلاش برای تو و سعادت دائم تو فروگذار نخواهم کرد
.همیشه مدیون او و غرق در محبت تو وشاکر خدا خواهم بود
.دستان مادر و صورت تو را می بوسم

امروز 30/08/83

! آبان تمام شد

Thursday, November 18, 2004

این روزها

این روزها تو یک درگیری فلسفی در مورد« این روزها » گیر کردم. یک لوپ اخلاقی افتاده تو سرم و من را تا میتونه به مرزهای اطرافم میبرد و بر می گرداند
شبها ها هم خوابهایی میبینم که میدانم تعبیرشان خوب است
فقط میدانم اگر امروز در راه رسیدن به او گاهی سخت میلرزم ، اما فردا با او و برای او آرامش خواهد بود
خدا را حس میکنم

Wednesday, November 17, 2004

فاصله

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
تکلیف نقطه را روشن کن