Wednesday, October 31, 2007


زمانی یاد گرفته بودیم
شاد باشیم
آنجا
در دوران کودکی و نوجوانی
و گاهی هم تجربه کردیم
تنها هم شاد باشیم
اما نه یادمان دادند
و نه آموختیم
با هم لذت بردن را
***
حال برای ما
کنار هم بودن نقشی از زندان دارد



Friday, October 26, 2007


چقدر از نگاهت دلت را می خوانم

احساس من چقدر به صورتت نزدیک است

***

آنجا

من به ظاهر مردی عاشقم که چشمهایی بسته دارد

اینجا

این مرد ساده کدهای نگاهت را می خواند

و به سادگی و گاهی از یاس

می لرزد

***

باید بدانی

یا یاد بگیری

مرا با تکرار گذشته تناسبی نیست

جنسم چند قدمی جلوتر از زمان است

و
وابستگی اش از نوع بند نیست

Friday, October 12, 2007


و من

دوباره همان هستم

پیمانی که پوستش

جا کم دارد

و جایی که

ایستادن معنا ندارد

و زنده ام

مثل پرنده ای که

شنا را از پرواز آموخته

Thursday, October 04, 2007


نمی دانم

تمام اشتیاقم

آن است که

من همان باشم

که می طلبی

درونم آتش است

از بیرون آرام

و می دانم

ستایشت

برایم

دشوار نیست

***

این همان عاشقانه های من است

که می گفتی