Wednesday, January 21, 2009


هیج لذتی بهتر از این نیست که دو نفر از مشترکات شون لذت ببرند، مثلا دو نفر که بیمار نوشتن هستند و هر وقت نوشته های همدیگر رو می خوانند می فهمند و لذت می برند و به هم افتخار می کنند

***

برگزیده‌ی نخست: فنجان من، فنجان تو ـ نوشته‌ی نینا ملک

دو فنجان روی میز است. یکی فنجان دسته‌دار سفیدی ست با گل‌های ریز زرد روی حاشیه‌ی لبه‌ی آن، و دیگری فنجان دسته‌دار سفیدِ دیگری ست با گل‌های ریز زرد دیگری روی حاشیه‌ی لبه‌ی آن. یکی فنجان من بوده است و دیگری فنجان تو. فنجانی که هنوز قهوه‌ی نیم‌خورده‌ی بدون شکر تو، توی آن باقی‌ ست. در زیر سیگاری روی میز دو سیگار است که یکی هنوز روشن است و نیم‌کشیده و دیگری خاموش. کنار میز دو صندلی چوبی ست، که یکی به طرف دیگری کمی چرخیده است و رویش به سمت میز نیست و دیگری که رویش به سمت میز است. یکی صندلی من بوده است و دیگری صندلی تو، و میز، کنار پنجره ای ست که پرده‌ای ضخیم و سبزرنگ قسمتی از آن را پوشانده است و لای پنجره کمی باز است. نور به آرامی به درون می‌آید و دود آن سیگار روشن بیرون می‌رود، و از شیشه‌ی پنجره حیاط پیداست، با گل‌های ریز زرد بر حاشیه‌ی لبه‌ی باغچه، و در ِ حیاط نیمه‌باز است و کنار در من ایستاده‌ام و تو از پیچ کوچه رد می‌شوی



***