Monday, February 26, 2007


به التزام دوستت دارند

من را التزامی نیست به عاشقی

به سبک خودم

سبکبار

از عشقمان می گویم

دریغی نیست

و آنان را چاره ای

Friday, February 23, 2007


وقت زیادی نمانده

او

پر باز می کند

پرواز می کند

و خانه باید آب و جارو شود

پنجره ها را باز خواهم گذاشت

تا انرژی خوب بیاید

من دوباره زندگی ام

Tuesday, February 20, 2007

What I'm Feeling


پشت خم نخواهد شد

این ایستاده مرد را

روزگاری به سر دارد

این پلنگ سر به زیر تیز دندان

بی دغدغه ماند

خواب شبانه ات

در پناه کنار دستانش




lyric

Sunday, February 18, 2007


این نبودن هفته هایت را
این روزها
برای با تو بودنت دوست دارم
دیگر چشم بر نخواهم داشت
زین خورشید


Bryan Adams - Have...

lyric

Saturday, February 17, 2007


این روزها اینگونه می گذرد
در اطراف نمی دانند
فقط به ظن
از نگاه نا محرمشان
در گوشت می خوانند
این روزها خواهد گذشت
اینجا از تو پر خواهد شد
و سپس
مهر را دو صد چندان نه
بیشتر خواهیم یافت
این روزها می گذرد




lyric

Friday, February 16, 2007




چهره اژدها دارم


این روزها


دیری نخواهد پایید


اما


گاهی آتش دماغم


چشمانم را می سوزاند





lyric

Thursday, February 15, 2007


من به سبک انسانها در آسمانم
پرواز را
آسانتر از دویدن دیده ام
روزی روی ابری
دستم به دست دختری خورد که نشسته بود
با پاهای آویزان
پایین تر ها را می نگریست
برای ساعتی کنارش نشستم
حال در کنار هم
به همان سبک در پروازیم
در این گوشه آسمان
هیچ هنوزی از اما و اگر
سقفی برای آسمان ما نیست




lyric

Wednesday, February 14, 2007


خسته از این همه نمی دانم ها
و باز نمی دانم های من
این روزها
نقش صورتم
در هیچ جای آینه اتاقمان
نمی گنجد





lyric





راز روز ولنتاین
......شب بود .در تاریکی کوچه پسرک و دخترک کنار هم راه می رفتند... پسرک سر نداشت .دخترک این را ندیده بود..چون دخترک هم سر نداشت که پسرک ندیده بود..دخترک دست هم نداشت..بجای دست دو بال نقره ای داشت که در تاریکی شب مثل دو بازوی لاغر از دو طرف آویزان بود.پسرک داغ بود و خشک ..انگار خاک کویر.انگار شن های داغ ساحل.دخترک خنک بود.. مثل نسیم صبح..........باد به خاک که می زند .خاک را بلند می کند.شن ها را در فضا می چرخاند .خنکا را روی خاک می پاشد..داغ می شود..بالا میرود ..در فضا می چرخد ..باز برمی گردد و باز به شنها می زند..و پسرک این را میدانست که دخترک باد بود و هوا بود....پسرک بود .همیشه بود.خاک بود و ریشه داشت ..دخترک می آمد و می رفت...از کجا آمده بود پسرک نمی دانست...راه میرفتند..پسرک شرط را برده بود.دخترک دردل می خندید..پسرک باید چیزی می خواست. مهره های پشتش تیر کشیدو دخترک..........انگار که همه چیز را میدانست!


پسرک کنار دخترک کشید


مهی از باد و خاک


دخترک داغ شد..لرزشی در بالهایش پیچید..انگار کوچه تمام شد .دیگر راه نمی رفتند. راه تمام شده بود.روبروی هم ایستادند


پسرک به دخترک نزدیک شد .دخترک بالهایش را گشود..بال زد و بال زد و بالا رفت....خنکای او در فضا بر تن داغ پسرک می وزید


ذرات پسر در هوا معلق شده بود


حجم پسر بهم ریخته بود......دخترک بال زد و بال زد.. بالهایش گر گرفت


دخترک بالاتر می رفت و بال می زد.آتش کوچه را روشن کرده بود. انگار شب رفته بود.صبح که شد


همسایه ها چیزی ندیدند.چون پسرک رفته بود تا ذرات معلقش را از فضا جمع کند و حجمی تازه بسازد و دخترک ققنوس وار برخاسته بود و رفته بود... که او باد بود و هوا بود.و کسی ندانست که شب پیش در آن کوچه پسرکی بی سر به تعداد دفعاتی که شرط کرده بود دخترکی بی سر را بوسیده بود...و این یک راز بود تا به ابد




..............................................


امسال مردی طرفی از دنیا نشسته و دارد روزهای رفته و روزهای در راه را مرور می کند و مرور می کند و مرور می کند


دیدن نشستن او روی ابرها در حالیکه پاهایش را نکان می دهد حالا قسمتی از آرزوی آن مرد شده است




Monday, February 12, 2007


نه ، اینبار

من

آن پهلوان داستان دفترهایم نیستم

من

درونم را

از آتش نفس تو

گرم دارم

من زنده ام

Saturday, February 10, 2007


این گریز از شب و روز

ساعت ها را به کندی می برد

پیراهن یوسف

خواب را آسوده تر می کند

Thursday, February 08, 2007

صبح سرد


فردا از هفت می گذرد

من بی تابم

کس نمی داند

روزها هفتاد است

Tuesday, February 06, 2007


او

دوست داشتنی است

ستایش را سزاوار است

من به ذات در بندم


این پریشان حالی شبم

روز خوابی روزم

داوریی شگرف دارد

من اینبار

به شهدی مسمومم

که بودش

مرا درمان است

Saturday, February 03, 2007


این روزها می گذرد
این روزها نمی گذرد
اینجا خالی است