Saturday, June 24, 2006


این شعرها در جواب صفحه 11 و صفحه 17 کتابت است از طرف بابا
پژواک


صفحه 11


کلمات
گاهی گم می شوند
اما صدایشان می آید
صداهایی که
پاری وقتا
خوبند
و
پاری وقتا هم

نه
اما هر چند هستند
ما را می برند تا آنطرف خیال
تا مرز خاطره ها
تا آخر یادها
و در آخر
تو می مانی و من
نباید سکوت بکنی



صدایت خوبست
باشد که بشود

شبگرد 30/3/85





صفحه 17


چقدر تنهاست
این مرد
حتی اگر مردانه بگرید
هیچکس او را نمی بیند
که بخندد
نمی دانم چرا همیشه مرد ها تنها هستند ؟
یادت هست
سهراب هم تنها بود
علی هم تنهاست
شاید
همیشه باید یک جوری تنها باشیم
میدانم کسی هست که
از آن دور تر ها
صورتمان را
ببوسد



شبگرد 30/3/85
م شبگرد - محمد علی جوزی