Sunday, May 15, 2005

از وبلاگ نینا

.....ديدن دستی که مثلا از پنجره يک قطار بيرون آمده و تکان ميخورد و دورتر و دورتر ميشود..شايد يکی از بهترين و قابل تحمل ترين صحنه های جدايی باشد. همانقدر که تو توانسته ای به ايستگاه قطار بيايی و صاحب آن دست را تا درون قطار همراهی کنی و بعد منتظر بايستی تا قطار راه بيافتد و کم کم از ايستگاه فاصله بگيرد و تو شاهد آن دستی باشی که در هوا تکان ميخورد و دورتر و دورتر ميشود..حکايت از قابل پيش بينی بودن ماجرا ميکند..که وقتی ماجرايی قابل پيش بينی باشد طبعا کمتر ناراحت کننده است.به نظر من بدترين و غيرقابل تحمل ترين شکل جدايی اين است که دورتر و دورتر بشوی..اما هيچ چيز تکان نخورد! و اين غيرقابل پيش بينی ترين شکل جدايی است!اينکه در کنارش باشی ..انقدر که اگر دستت را دراز کنی به دستهايش برسی..نگاهش کنی ..لمسش کنی ..اما حسش نکنی
....دور باشد
....رفته باشد
....بی هيچ نشانه ای
....بی هيچ تکان دستی
....بی هيچ خدانگهداری