Sunday, September 30, 2007

The sign of life


و

گاهی

غمگینم میسازد

هر آنچه که می گذرد

و نشانه هایی که

من می گذرم از آنها

و بعد می بینمشان

مثل

همان برق چشم زیبایی که به یک لحظه

تمام زیبایی است

ومن

سپس زنده ترم

و

من همان پیمانم

Thursday, September 27, 2007


نمی نویسی

من می نویسم

نمی خوانی

من می خوانم

می بوسم

می خواهم ببوسی

زنده ام

تا شاداب زنده باشی

پاینده

Wednesday, September 19, 2007


و به سادگی

درونت را می خوانم

خالی نیست از من

همان روزهای تنهاییمان را

می خواهم

***

It is better to have loved and lost, than never to have loved at all
In Memorium, lord Alfred Tennyson

Saturday, September 15, 2007


و آنچه جریان دارد

درون من است که

به احترام آنچه

در تو می گذرد

اینچنان بی قرار است

Wednesday, September 12, 2007


برای کمتر از یک دقیقه

در آغوشم بود

چشمانم هرچند بسته

می گشت و احساس را نگاه می کرد

این خود_ زندگی است

Thursday, September 06, 2007


تعادل در اطرافت نباشد

راز خلقت را

خوبتر می فهمی

که خالق نیز

اگر خالقی باشد

خود

ذاتی ناموزون دارد

Thursday, August 30, 2007


پنجره

شیشه داشته باشد یا نه

در اتاق ما باد می آید

نفس صحبت تو

هوای اتاق را می روبد

Thursday, August 23, 2007


آخرین چیزی که به یاد می آورم

جمله غریبی

شبیه به دروغ بود

قریب نبود

اما از شنیدن به دور بود

به وضوح تداعی می کرد

آنچه که در دلش بود

هنوز نمی دانم

آن روزها که نمی دانم می زنم را

باید خوشحال بود

یا نه

Tuesday, August 21, 2007


چه ساده و لذت بخش است

نگاه گرم تو

تجربه خوبی است

پرواز کنار تو

بدون بال

Wednesday, August 15, 2007




به غرور می خزید در پوستین خود
از شب خبرش دادم
گفتم
شب
باید بندگی کنی
یا
پوستینت را که کهنه تر شده به سر کشی
خندید
و رفت


کمی ودکا

چند کلمه حرف

و آسودگی از هرچه تو و من

و آنچه که از ما نیست و در توست

گاهی باید چشم را بست

زیر لب چند کلمه نا سزا گفت

و چشم را گشود




lyric

Wednesday, August 08, 2007




گاهی دلم برای شادمانی کودکانه ات تنگ می شود
مثل آن روز که
اژدهای قرمز را تا خانه بغل کرده بودی
خوب یادم هست
صورتت را
که به همه لبخند می زد
دلم برای عاشقانه هایت هم تنگ شده

Thursday, August 02, 2007


خانه بزرگ است

بزرگی آن نه از طول و عرض

که به وسعت روح تو و عمق درون من جا دارد

در بالکن، سبزی جاری است که هنوز هم با عطر چای چیز دل انگیزی است

با همه خستگی ها

خانه، جای آرامی است

Wednesday, July 25, 2007


ساده نگاه نمی کنم

به سبزی چشمانت

ایمان دارم

به فصلی که در آنها جاری است

نسیم خوبی می آید

Thursday, July 19, 2007


برای تو
پرنده من

که بالهایت باز است

پرواز آرزو نیست

باید بلندتر بپری تا

در اوج من

بال زدن

آسان باشد

Thursday, July 12, 2007


فکر می کردم دیگر

نشانه ای برای ما نمی آید

امروز دریغ خوردم

در این میان

نشانه هایی که از نگاهمان رفته است

و خود

نشانه ای است

Tuesday, July 10, 2007


گاهی
صدایت
آوای فرشته ای را ماند
گاه
چون نوزادی در گوشم زمزمه می کنی
چاره ای نمی ماند
در خلوت به رقص آیم
این معمای حضورت را

Monday, July 09, 2007


کمی از حد او فراتر است

نمی داند

نه فقط چشمهای من

که حواسم

می شناسد این دو سایگی را

باران

چشمها را دوباره می شوید

Wednesday, July 04, 2007


نوعی دیگر است

وقتی گلهای فلفل را

نگاه می کنم

و

دودهای دور و برت را

از یاد می برم

و

دود

به آرامی

با باد می رود

و گلت می ماند

Saturday, June 23, 2007


او می داند

همین کافی است که روزگارم به او باشد

شادی مضاعف است

هنگام که هر دو دانسته

در راه باشند