Friday, November 09, 2007


سوختم

رفتم تا بچه گیم

برگشتم

Saturday, November 03, 2007


نوشتن

و ننوشتن

و کرم نوشتن

و خواندن

و فهمیدن اینکه من هوس ذرت سرخ کرده کرده ام

و من تشنه خواندن

***

گاهی از اینکه هر دو نوعی به این درک رسیده ایم در خودم جا نمی شود

***

( این را باید دو هفته پیش می نوشتم )

Wednesday, October 31, 2007


زمانی یاد گرفته بودیم
شاد باشیم
آنجا
در دوران کودکی و نوجوانی
و گاهی هم تجربه کردیم
تنها هم شاد باشیم
اما نه یادمان دادند
و نه آموختیم
با هم لذت بردن را
***
حال برای ما
کنار هم بودن نقشی از زندان دارد



Friday, October 26, 2007


چقدر از نگاهت دلت را می خوانم

احساس من چقدر به صورتت نزدیک است

***

آنجا

من به ظاهر مردی عاشقم که چشمهایی بسته دارد

اینجا

این مرد ساده کدهای نگاهت را می خواند

و به سادگی و گاهی از یاس

می لرزد

***

باید بدانی

یا یاد بگیری

مرا با تکرار گذشته تناسبی نیست

جنسم چند قدمی جلوتر از زمان است

و
وابستگی اش از نوع بند نیست

Friday, October 12, 2007


و من

دوباره همان هستم

پیمانی که پوستش

جا کم دارد

و جایی که

ایستادن معنا ندارد

و زنده ام

مثل پرنده ای که

شنا را از پرواز آموخته

Thursday, October 04, 2007


نمی دانم

تمام اشتیاقم

آن است که

من همان باشم

که می طلبی

درونم آتش است

از بیرون آرام

و می دانم

ستایشت

برایم

دشوار نیست

***

این همان عاشقانه های من است

که می گفتی

Sunday, September 30, 2007

The sign of life


و

گاهی

غمگینم میسازد

هر آنچه که می گذرد

و نشانه هایی که

من می گذرم از آنها

و بعد می بینمشان

مثل

همان برق چشم زیبایی که به یک لحظه

تمام زیبایی است

ومن

سپس زنده ترم

و

من همان پیمانم

Thursday, September 27, 2007


نمی نویسی

من می نویسم

نمی خوانی

من می خوانم

می بوسم

می خواهم ببوسی

زنده ام

تا شاداب زنده باشی

پاینده

Wednesday, September 19, 2007


و به سادگی

درونت را می خوانم

خالی نیست از من

همان روزهای تنهاییمان را

می خواهم

***

It is better to have loved and lost, than never to have loved at all
In Memorium, lord Alfred Tennyson

Saturday, September 15, 2007


و آنچه جریان دارد

درون من است که

به احترام آنچه

در تو می گذرد

اینچنان بی قرار است

Wednesday, September 12, 2007


برای کمتر از یک دقیقه

در آغوشم بود

چشمانم هرچند بسته

می گشت و احساس را نگاه می کرد

این خود_ زندگی است

Thursday, September 06, 2007


تعادل در اطرافت نباشد

راز خلقت را

خوبتر می فهمی

که خالق نیز

اگر خالقی باشد

خود

ذاتی ناموزون دارد

Thursday, August 30, 2007


پنجره

شیشه داشته باشد یا نه

در اتاق ما باد می آید

نفس صحبت تو

هوای اتاق را می روبد

Thursday, August 23, 2007


آخرین چیزی که به یاد می آورم

جمله غریبی

شبیه به دروغ بود

قریب نبود

اما از شنیدن به دور بود

به وضوح تداعی می کرد

آنچه که در دلش بود

هنوز نمی دانم

آن روزها که نمی دانم می زنم را

باید خوشحال بود

یا نه

Tuesday, August 21, 2007


چه ساده و لذت بخش است

نگاه گرم تو

تجربه خوبی است

پرواز کنار تو

بدون بال

Wednesday, August 15, 2007




به غرور می خزید در پوستین خود
از شب خبرش دادم
گفتم
شب
باید بندگی کنی
یا
پوستینت را که کهنه تر شده به سر کشی
خندید
و رفت


کمی ودکا

چند کلمه حرف

و آسودگی از هرچه تو و من

و آنچه که از ما نیست و در توست

گاهی باید چشم را بست

زیر لب چند کلمه نا سزا گفت

و چشم را گشود




lyric

Wednesday, August 08, 2007




گاهی دلم برای شادمانی کودکانه ات تنگ می شود
مثل آن روز که
اژدهای قرمز را تا خانه بغل کرده بودی
خوب یادم هست
صورتت را
که به همه لبخند می زد
دلم برای عاشقانه هایت هم تنگ شده

Thursday, August 02, 2007


خانه بزرگ است

بزرگی آن نه از طول و عرض

که به وسعت روح تو و عمق درون من جا دارد

در بالکن، سبزی جاری است که هنوز هم با عطر چای چیز دل انگیزی است

با همه خستگی ها

خانه، جای آرامی است

Wednesday, July 25, 2007


ساده نگاه نمی کنم

به سبزی چشمانت

ایمان دارم

به فصلی که در آنها جاری است

نسیم خوبی می آید