Wednesday, July 26, 2006



من به سپاس برخاستم
تمنایی از جنس چشمانت
،سرخوشیی به طعم
ماندگارم

Monday, July 24, 2006


کاغذهایی که لازم نیست
تکه هایی که دیگر یادی نیست
عشق و عقل و تجربه
و
خانه ای که با تو
حالا مشتاق ترم
و خاکم سرسبز

Tuesday, July 18, 2006


پیداست که من
در سکوتی از شنیدن
به انتهایی می اندیشم
که تو
تا انتها در آنی

Sunday, July 16, 2006


صبح به روزی رفتم
ساعتها را به ثانیه مرور کردم
شب تا نیمه گذشته
کوچه را دویدم
تا در انتها خانه ام
بستری گرم باشد
چون همیشه
و من آرمیدم

Thursday, July 13, 2006


من باید پخته می شدم
من باید ساخته می شدم
تا بسان مردی باشم
که در راه تو قدم بردارم
حال ایستاده ام

Wednesday, July 12, 2006


به دید نمی آید
تحول زمان
نقش او پیداست
او بسان چشمهایش
نیرویی چنان دارد

Saturday, July 01, 2006


وقتی چشمانت
بر خطوط من می لغزد
وقتی نگاهت گاهی حیران می ماند
و وقتی که من مست از آنهمه حسم
پرستش دیگر سزاوار توصیف نیست